جدول جو
جدول جو

معنی بنداز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بنداز کردن(نُ)
مباشرت کردن. جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بنداز کردن
مباشرت کردن جماع کردن
تصویری از بنداز کردن
تصویر بنداز کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیداد کردن
تصویر بیداد کردن
ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیاد کردن
تصویر بنیاد کردن
بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برانداز کردن
تصویر برانداز کردن
ورانداز، دید زدن، تخمین کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
اندازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندام کردن
تصویر پندام کردن
ایجاد ورم کردن آماس آوردن: (و آن آب که نه فاتر بود و نه سرد شکم پندام کند و معده راست گرداند) (الابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرز کردن
تصویر اندرز کردن
نصیحت کردن پند دادن توصیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنداق کردن
تصویر قنداق کردن
بستن شیرخواره را در قنداق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز کردن
تصویر انباز کردن
شریک کردن، اشتراک، قرین کردن، همراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان کردن
تصویر دندان کردن
اعراض کردن، مضایقه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداز کردن
تصویر برانداز کردن
برآورد کردن سنجیدنتخمین کردن دید زدن، نکریستن دقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد کردن
تصویر بنیاد کردن
تاسیس کردن، شالوده ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداد کردن
تصویر بیداد کردن
ظلم کردن ستم کردن مقابل داد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
از خواب برخیزانیدن، آگاه کردن هوشیار کردن متنبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگماز کردن
تصویر بگماز کردن
مجلس شراب داشتن، مهمانی کردن ضیافت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگی کردن
تصویر بندگی کردن
خدمت کردن، اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندار کردن
تصویر بندار کردن
مباشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگماز کردن
تصویر بگماز کردن
((~. کَ دَ))
مجلس شراب داشتن، مهمانی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برانداز کردن
تصویر برانداز کردن
((~. کَ دَ))
وارسی کردن، سنجیدن، نگریستن، دقت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
Awaken, Waken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
Size
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
измерить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
будить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
wecken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
вимірювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
будити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
mierzyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
budzić, budzić kogoś
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اندازه کردن
تصویر اندازه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
唤醒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
acordar, acordar alguém
دیکشنری فارسی به پرتغالی